غزل شباهنگ
نمی گوید سخن بــا من سکــوتش از دل تنگ است
به کنج بی کسی رفتن خــودش مفهوم آهنگ است
شب یلدا ی هر عــاشق بـــه مـهتابی شدن زیباست
نمی فهمی چرا ای دل، که معشوقه دلش سنگ است
همه دلخوش به یــلدا و مــن از یـــلدای خود بیزار
که در آیین عشق ما، شکست قـانون یکرنگ است
چو خیس گردید ز اشک من ،هـــمان سجاده یادت
بدان عهد نامه هرعشق مقدس چون شباهنگ است
هزاران درس گـــرفـتم مـــن از ایـــن استاد تنهایی
چنان گفتا به راه عـشق که سوز سینه فرهنگ است
قلم درد دلـــم بـشـنــیـد و انــدک قـــصــه ام بنوشت
نوشت عاشق کسی باشد که با معشوقه درجنگ است
بداند بعد من هر کس کــــه در یلدای غم تنهاست
که میرزا در شب یلدای امسال هم دلش تنگ است