ایج و شعرهای میرزا | ||
خندید و رفت او به جای من ز غم احوال دل پرسید و رفت من زدم آتش به جانم او مرا خاموش نکرد وقت سوختن از من و از آتشم ترسید و رفت یک زمانی در قفس بال و پرش بشکسته بود تا که آزادش بکردم بال و پر دزدید و رفت رفت و با صیاد خندید آن زمان قلبم گرفت وقتی صیاد آن سرم ازتن جداکرد دید ورفت بر لب میرزا چولبخندی به تلخی می نوشت از چه آزادش بکردم علتش نشنید و رفت ==== میرزا ====
[ چهارشنبه 94/2/30 ] [ 2:0 صبح ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |