کاسه صبر
کاسه صبر می زند آهـــــــنـگ شـــــادی ? داد تو با دار من بــــوســه بـــــاران می کند باران غم گلزار من گردنــم را طــوق از رنــگ ســیـــاهی ماندگار از دلم خون می چـــکـــد از لحظه ی دیدار من پای من لرزان و با انــــدک زمـــیــــنی فاصله بغض من با آن طناب تنها بود غــــمخوار من گشته لبریز کاسه ی صبر من ازایــن بی کسی در غیابت می کشم نــقشی به ایـــن دیوار من با دلم هر دو سیــــه پــوش بوده ایم در زندگی تن سفید پوش می شود آخـر از این کردار من می نویسم نامه ای من بــهر خـــالق این چنین این گناه آخر قاسم بود ای خالق و سردار من