ایج و شعرهای میرزا | ||
خاطره *میرزا* [ سه شنبه 98/9/26 ] [ 8:48 عصر ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
ببین وصف نگار ما ، چه فرقی با جهان دارد به رنگ شب زده زلفش ندارد روز و شب فرقی سفیدی صورتش مثل همان یک تکه ابری است که از خاور زند سر اندرون دل ولی بارانی جز باران غم هرگز نمی بارد همه خوشدل از آن رنگی که در رنگش کمان افتد بدان ای جان من امروز نظاره میکنم رنگین کمان بعد بارانت لب لعل و قد سیمین چنان هستی مثال کوه ولی از دامن صحرا گل رخسار نمی بینم دو چشم رنگ فیروزه نگاه بر آسمان بنمود ولی تنها امید من رخ بی آسمانش نیست زبان پر ز نیش او نمایان می کند زهرش چنان بر ما زند آن را که هیچ کبری نمی پرسد فلک از نامه ی این دل نوشته بر سر ایزد که نام او کجا باید که ثبتی غیر از این دارد *میرزا* [ سه شنبه 98/9/26 ] [ 8:39 عصر ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
حلالم کن [ سه شنبه 98/9/26 ] [ 8:9 عصر ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
طنز نبود تابلو های راهنما برای مسافران سر و ته کوچه ها معلوم نمی شه *میرزا*
[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:54 صبح ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:51 صبح ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
طنز زن شنیدم من ز پیری با درایت *میرزا*
[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:47 صبح ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
شعر طنز گرانی
دوغ و لیمو شد غریبه با همه تفریح هم سالی یه بار سیزده بدر
[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:44 صبح ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
* کشتی دیدار* اشک من در انتظار کشتی دیدار توست *میرزا*
[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:0 صبح ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
غزل شباهنگ
[ دوشنبه 98/9/18 ] [ 1:1 عصر ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
زن ذلیلی آدم بگوش باشید که مردان زن ذلیل اند زنــــان آن دشمــــــنان فی سبیل اند زنان استـاد مــــــــکر و حیله و فن که پرچـم دار مطـــلق بوده این زن شبی در خــــواب دیـــدم شد قیامت همه در صف نشستن این جماعت خداونـــد بــــا مــــلکها گفتگو کرد کــتابش وا نـمود و او شروع کرد نخست را حضرت آدم صــدا کرد نشست آدم ســـــلامی بر خدا کرد بگـــفت آدم مــــنم، بـــــاری تعالی که هستم گـــوش به فرمانت خدایا خـــــــدا بر حضرت آدم نگاه کرد نگاه بـــــر آدم بــــی سر پناه کرد بگفت بـــــاری تــــعالی عفو بنما ندارم طاقت یـــک لـــحـظه گرما امــــیر کــــل دنـــیــــایی تو خالق تو رحم کن بر من بر این خلایق خــــدا پــــرونده ی آدم طلب کرد سکوتش آدمی را جان به لب کرد خدا گفت حضرت آدم ، تو بودی بده پــــــاسخ ســـــوالاتم به خوبی مــــلائک دســت آدم را گــــرفتند چــــــو ایستاد حضرت آدم برفتند درون صف هـــــــمه ایستاده بودند هـــــمــــه فکر سوال ساده بودند خدا خودکار و برداشت گفت بفرما بگفت از خـــــود بگویم یا که حوا خداوند یــــــک نگاهی کرد به آدم بـــــگو دانم که من بر تو چه دادم بگـــــفت آدم به آن یکتای محبوب هـــمه چیز دادی الا یک زن خوب نخــــستین کار فروخت باغ بهشتم که دوم داد بــــه دســتـــــم سرنوشتم سوم بیشتر نـــمود مهرش به قابیل که چــــــهارم هم همان داستان هابیل خدا با یک اشاره گــــــفت به آدم بس است کـــــــه آبرویش بردی از دم خدا لبخند زنان گفت فی سبیل بود این از آدم کــــــه فردی زن زلیل بود ((میـــــــــرزا)) [ دوشنبه 98/9/11 ] [ 10:41 عصر ] [ میرزا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |