سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایج و شعرهای میرزا
 
قالب وبلاگ

خاطره 
دلم در تاب گیسویت
مثال رفتن جان از بدن دانم
که با یادت همیشه خاطره
نقش قلم میزد به آن کویت
ولی در خاطر یلدا شبی سرد است
بی منزل

*میرزا*


[ سه شنبه 98/9/26 ] [ 8:48 عصر ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

ببین وصف نگار ما ، چه فرقی با جهان دارد

به رنگ شب زده زلفش

ندارد روز و شب فرقی

سفیدی صورتش مثل همان یک تکه ابری است

که از خاور زند سر اندرون دل

ولی بارانی جز باران غم هرگز نمی بارد

همه خوشدل از آن رنگی که در رنگش کمان افتد

بدان ای جان من امروز

نظاره میکنم

رنگین کمان بعد بارانت

لب لعل و قد سیمین چنان هستی مثال کوه

ولی از دامن صحرا گل رخسار نمی بینم

دو چشم رنگ فیروزه نگاه بر آسمان بنمود

ولی تنها امید من رخ بی آسمانش نیست

زبان پر ز نیش او نمایان می کند زهرش

چنان بر ما زند آن را که هیچ کبری نمی پرسد

فلک از نامه ی این دل نوشته بر سر ایزد

که نام او کجا باید که ثبتی غیر از این دارد

*میرزا*


[ سه شنبه 98/9/26 ] [ 8:39 عصر ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

حلالم کن
نمی دانم اگر رنجیده خاطر هستی
ازدستم
اگر دینی ز تو بر گردنم مانده
بدان بار سفر بستم
حلالم کن
که بعد از رفتنم
اینجا
چنان سرگشته ی تنها
به این یک جمله محتاجم
میرزا24/7/1394


[ سه شنبه 98/9/26 ] [ 8:9 عصر ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

طنز نبود تابلو های راهنما برای مسافران
بگویم مشکلاتی چند در این شهر
که پیگیری نمایند هر چه زودتر
مسافر راهنمایش هست تابلو
نباشد از کی پرسد آدرسش شو
مسیری هم که تابلونصب کردند
مدال ریز نویسی کسب کردند
ورودی از فسا نامی ز ایج نیست
نمی داند غریبه نام شهر چیست
نداره تــابلویی تــــــــا ما بدانیم
چقدر فـــاصله تا هر شهر داریم
می پرسه هر غریبه ی درمانده
که تا داراب چقدر راه دیگه مانده
فقط تابلو به نام ایج یک جا
اون هم مخصوص روز ساختن نه شبها
اگر از لامپ صد نوری بتابد
دعا خوب می کنند جای داغ و دعا بد

سر و ته کوچه ها معلوم نمی شه
ندارد یک طرف تابلو همیشه
اگر گویند نویسید آدرستان
کروکیش هم بکشی میشه استان
کوچه تابلو نـــــداره تــــا بــــخونن
که یک صبح تا پسی الاف نمونن
نــــــــه بدره ،نـــه بنو،تابلو نداره
مسافر از فــــــــسا سر در می آره

نمودم باز بالا این اشاره
که بودن یا نبودن فرق نداره
مهمتر از همه بهداری ماست
که می پرسد مسافر هی چپ و راست
غریبه گر مریض گردد واویلا
خجالتش همیشه هست برا ما

*میرزا*

 


[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:54 صبح ] [ میرزا ] [ نظرات () ]


طنز جاشیر
گل نو ،جاشیر نو ،تــــْو فصل نو ، می چسپته
توی آفــتو تـــــو بــبـــین تلیت چطو می چسپته
بریزی روی تــلیت، نعنــــــا و ترخون و شوید
بعد ش هم خوردن یک، صد منی او می چسپته
وقت خوابیدن بعد از ، تـــلــــیت ظهـــــــر بهار
بخوابی تا نـــزدیــــک ســــــاعت دو می چسپته
وقتی که بــلــنــد شـدی گشنـــه تر از همیشه ایی
ولی هیچی نخوری تـــــا دَه شُــــــــو می چسپته
تعریف تیلیت و سبزی، هــــمــــه جا رواج داره
کشیدن زبان خود بـــــر روی لـُــــــو می چسپته
همه در تـــــدارک ،غــــــــذای بعـــد از تیــــلیتن
بعد ایــــــن گشنگی هــــــم عدس پلو می چسپته
اگه تـعــــریف میکــــنن بین تلــــیت خوردنشون
هی میون تعریفا ،بگـــــــی که خُــــو می چسپته
سبزی و ریخــــتـــــن او رو تلـــــیت نمی دونی
خوردن ماست و جاشیر با ســـاق کوُ می چسپته
تلیت دیگری هم با ایــن جـــــاشیر درست میشه
اسم او تَجَن گذاشتـــــــن که ایـــــــطوُ می چسپته
نسل جاشیر مثل بُنسُرخ دیــــگه مُــــنقرض شده
اگه تقدیر بشه از مسول کُو تلو تلو می چسپته
اگه سخت گیری نشه از طـــــــرف مسول کوه
دیگه رفتن سر کوه ،گرفتن، عکس توُ جو می چسپته
((میــــــــــرزا))


[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:51 صبح ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

طنز زن 

شنیدم من ز پیری با درایت
نصیحت می نمود اوبا حکایت
جوانی را نصیحت کرد روزی
بپرهیز از زن و از کینه توزی
مبند هرگز تو بر اقوام خود دل
تو قوم زن مده راهش به منزل
اگر خواهی که آ سوده بخوابی
برو دورتر ز اقوامت حسابی
همه بد بختی آدم زناند
که زنها ظالمی بر مردمانند
بهشت را مفت و ارزان می فروشند
همیشه در پی هر عیش و نوشند
برو فکری به حال خویشتن کن
گرفتی زن برو فکر کفن کن
اگر بینی که بر لب خنده دارم
سر و کاری به قوم زن ندارم
زنان مانند مار خوش خط و خالند
برای قوم خود فکر مدالند
زنان خود را رئیس مرد دانند
که مردان را چو موم در دست دارند
سخنهایم نخست چون زهر باشد
چو دریا پر ز آب نهر باشد
سخنهایم اگر چه تند گویم
بدان که هست مرام و خلق و خویم
کلام اول و آخر همین است
که زن موجود زشت و نازنین است
وسلام

*میرزا*

 

 


[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:47 صبح ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

شعر طنز گرانی
در گرانی ها بسی افسرده ام
دل کباب و نان خالی خورده ام
قیمت گوشت و برنج و لوبیا
حال رسیده چون به عرش کبریا
سفره ی بیچارگان خالی ز نان
برنشسته دست به چانه کاسبا ن
از کره تا آن مربا شد خراب
روی ماست همچون پیر پرشد زآب
از خجالت بستنی ها آب شد
دیدن شیر وعسل درخواب شد
ما هی و میگو مثال انجمن
کی شده تعطیل نمانده یادمن


تخم مرغ هم قیمتی نوبر شده
نام او در لیست بیرون بر شده
میوه ها قهر گشته اند باما چرا
بایدش بر سبزی گفت حال شما
حرفی از مرغ هیچ نزن که قیمتی است
ران و دم سینه طلای زینتی است
کالباس و سوسیس ، همبر همچنان
نرخ روز افزون و دارد بی گمان
نرخ کنسروها و کمپوت گیلاس
بالا رفته قیمت و نیست هیچ حواس
قیمت روغن مثال آن طلاست
پول بیشتر گر دهی کارمزد ماست


دوغ و لیمو شد غریبه با همه
شامپو دشمن گشته با هر جمجمه
کفش و شلوار و جوراب و روسری
هست قضاوت با شما گر داوری
قیمت ها هر روز تعغیر میکند
دمپایی هم حکم شمشیر میکند
دعوت مهمان تعطیل بایدش
قوم زن با مرد نباید آمدش
پشت درها (خانه نیستیم )حک کنید
گوشیم خاموش نباشد شک کنید
تا که قیمتها این چنین است همچنین
دید و بازدید فراموش نازنین


تفریح هم سالی یه بار سیزده بدر
می روم دور از همه بی درد سر
گر که دمپایی خوریم ایراد نیست
چون که مفت است هیچ مپرس از بهر چیست
جای سر ای کاش قیمت می شکست
جای دمپایی قناعت می نشست
(( میـــــــرزا)) بهمن نود و هفت

 

 


[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:44 صبح ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

*    کشتی دیدار*

اشک من در انتظار کشتی دیدار توست
قایق امید من بشکسته ، در احصار توست
ماهی سرخ دلم در زیر گرداب ستم
دلشکسته ، بی رمق ، در زیر آن آوار توست
با صدای نا خدائی ، قامت لنگر شکست
سخره با زخم زبانش ، در پی آزار توست
چون توکل کرده ایی هرگز مترس از ساعقه
زیر طوفان خنده باید ، چون خداوند یار توست
صورت میرزا سفید شد در پی سیلی موج
قلب او زخمی و زخمش ، آئینه کردار توست

*میرزا*

 

 


[ جمعه 98/9/22 ] [ 11:0 صبح ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

غزل شباهنگ
نمی گوید سخن بــا من سکــوتش از دل تنگ است
به کنج بی کسی رفتن خــودش مفهوم آهنگ است
شب یلدا ی هر عــاشق بـــه مـهتابی شدن زیباست
نمی فهمی چرا ای دل، که معشوقه دلش سنگ است
همه دلخوش به یــلدا و مــن از یـــلدای خود بیزار
که در آیین عشق ما، شکست قـانون یکرنگ است
چو خیس گردید ز اشک من ،هـــمان سجاده یادت
بدان عهد نامه هرعشق مقدس چون شباهنگ است
هزاران درس گـــرفـتم مـــن از ایـــن استاد تنهایی
چنان گفتا به راه عـشق که سوز سینه فرهنگ است
قلم درد دلـــم بـشـنــیـد و انــدک قـــصــه ام بنوشت
نوشت عاشق کسی باشد که با معشوقه درجنگ است
بداند بعد من هر کس کــــه در یلدای غم تنهاست
که میرزا در شب یلدای امسال هم دلش تنگ است

 

 


[ دوشنبه 98/9/18 ] [ 1:1 عصر ] [ میرزا ] [ نظرات () ]

زن ذلیلی آدم

بگوش باشید که مردان زن ذلیل اند

زنــــان آن دشمــــــنان فی سبیل اند

زنان استـاد مــــــــکر و حیله و فن

که پرچـم دار مطـــلق بوده این زن

شبی در خــــواب دیـــدم شد قیامت

همه در صف نشستن این جماعت

خداونـــد بــــا مــــلکها گفتگو کرد

کــتابش وا نـمود و او شروع کرد

نخست را حضرت آدم صــدا کرد

نشست آدم ســـــلامی بر خدا کرد

بگـــفت آدم مــــنم، بـــــاری تعالی

که هستم گـــوش به فرمانت خدایا

خـــــــدا بر حضرت آدم نگاه کرد

نگاه بـــــر آدم بــــی سر پناه کرد

بگفت بـــــاری تــــعالی عفو بنما

ندارم طاقت یـــک لـــحـظه گرما

امــــیر کــــل دنـــیــــایی تو خالق

تو رحم کن بر من بر این خلایق

خــــدا پــــرونده ی آدم طلب کرد

سکوتش آدمی را جان به لب کرد

خدا گفت حضرت آدم ، تو بودی

 بده پــــــاسخ ســـــوالاتم به خوبی

مــــلائک دســت آدم را گــــرفتند

چــــــو ایستاد حضرت آدم برفتند

درون صف هـــــــمه ایستاده بودند

هـــــمــــه فکر سوال ساده بودند

خدا خودکار و برداشت گفت بفرما

بگفت از خـــــود بگویم یا که حوا

خداوند یــــــک نگاهی کرد به آدم

بـــــگو دانم که من بر تو چه دادم

بگـــــفت آدم به آن یکتای محبوب

هـــمه چیز دادی الا یک زن خوب

نخــــستین کار فروخت باغ بهشتم

که دوم داد بــــه دســتـــــم سرنوشتم

سوم بیشتر نـــمود مهرش به قابیل

که چــــــهارم هم همان داستان هابیل

خدا با یک اشاره گــــــفت به آدم

بس است کـــــــه آبرویش بردی از دم

خدا لبخند زنان گفت فی سبیل بود

این از آدم کــــــه فردی زن زلیل بود

((میـــــــــرزا))


[ دوشنبه 98/9/11 ] [ 10:41 عصر ] [ میرزا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

قالب اشعار وبت
از این وب ها نیز دیدن کنید
آرشیو اشعار میرزا
امکانات وب


دوستانی که امروز این اشعار را خوانده اند : 18
دوستانی که روز قبل این اشعار را مطالعه کرده اند : 5
همه عزیزانی که این اشعار را مطالعه کرده اند : 56161